جدول جو
جدول جو

معنی ده پشتی - جستجوی لغت در جدول جو

ده پشتی
دو ترکه، سواری دو نفره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَدَ / دِ پُ)
چگونگی و صفت آزرده پشت
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در 73هزارگزی شمال قصرقند. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ عَ)
دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پُ)
دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسۀ رشت به امام زاده هاشم، با 237 تن سکنه. آب آن از نهر گلی رود از سفیدرود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ پَ)
ده پنج. زر ناسره و غیرخالص که ده دینار آن پنج دینار باشد و بر این قیاس زر دهدهی یعنی زر سره و خالص. (انجمن آرا) (آنندراج). زر کم عیار بسیار غش. (غیاث). زر قلب و ناسره. (از برهان). زر و سیمی که نصف آن (یعنی از هر ده حصه پنج حصه) فلزی دیگر باشد. (یادداشت مؤلف) :
با من آن شد که در سخن سنجی
دهدهی زر دهم نه ده پنجی.
نظامی.
در ترازوی آسمان سنجی
بازجستند سیم ده پنجی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ پُ)
مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن: هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان. (مرزبان نامه).
اگرچه مرا با چنین برگ و ساز
به هم پشتی کس نیاید نیاز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هم پشت بودن یاری یاوری: ... تا ببرکات یک دلی و مخالصت ومیامن هم پشتی و معاونت از چندین ورطه هایل خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو خشتی
تصویر دو خشتی
ساختمانی که ضخامت دیوار آن دو خشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده پنجی
تصویر ده پنجی
زر وسیمی که نصف آن با فلز دیگر مخلوط باشد زر قلب و ناسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پشتی
تصویر هم پشتی
((~. پُ))
هم پشت بودن، یاری، یاوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده پنجی
تصویر ده پنجی
((دَ پَ))
زر و سیمی که نصف آن با فلز دیگر مخلوط باشد
فرهنگ فارسی معین
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
پگاه، بامدادان، وقتی که هنوز شبنم شبانگاهان بر روی گیاهان
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که با آن دیگ یا ظروف گرم را از روی آتش بر دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
گره خوردن کار و به تعویق افتادن آن به هر دلیلی، امروز و
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند، با پشت دست به دهان کسی کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پشتی که از پشم بافند، دوش توبره ی کشاورزی و چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ای بزرگ که در پشت آتش قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
کوله پشتی چوپانان و کشاورزان که از جنس پشم بوده و دست بافت
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ضربه ی ضعیف با پشت دست که در کشتی گیله مردی به چهره ی.، از انواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
دو ردیف، دو ردیفه
فرهنگ گویش مازندرانی
سه ترک سواری سه نفره
فرهنگ گویش مازندرانی